برگزیدگان اانجمن فیلم کوتاه ایران

ساخت وبلاگ
فرسودگیبنظر من یکی از مناسب ترین تعابیر برای آدم هایی می تونه باشه که در این روزها در این سرزمین دارن زندگی می کنن. در این شرایط هرکس برای زنده موندن به یه چیزی پناه می بره. یکی گربه میاره یکی بچه دار میشهیکی دو روز میره فستیوال بوشهر که بعد که دیدن داره بهت خوش میگذره زودی بیان تخته ات کنن یکی هم مثه من می ره توو غار تنهاییش و فیلمایی که دوست داره رو می بینه سال ها پیش از تنها دوبار زندگی می کنیم نوشته بودم یه تیکه داره فیلم که نگار جواهریان به آقاخانی میگه خیلی هوای آفتابی دوست داره. اما هوای فیلم ابریه. جواهریان میگه با فک کردن به آفتاب، آفتاب درمیاد.  میگه اگه توام بهش فک کنی زورمون بیشتر میشه.   یه جای دیگه جواهریان میگه: اینا آنیسه است. هرکی یه دونه از اینا داشته باشه ینی شاهزاده است. آقاخانی میگه: اینا که تیله ی معمولی ان؟ جواهریان می گه: نه، اینا فقط شکل تیله ی معمولی ان. میخوام یه دونه اش رو بدم به تو آقاخانی: که ینی منم شاهزاده ام؟ جواهریان: آره، شاهزاده تقلبی. این نظر شخصی منه، ولی بنظر من کار هنرمند عین سگ دروغ گفتنه. کلا بنظرم هنر خیلی کار شرافتمندانه ای نیست. ولی اگه بشه برای چند لحظه و ثانیه، آدم اینجوری طعم تلخ شرایطی که توش گیر افتاده رو فراموش کنه، چرا که نه. پالتم با ادبیاتی مودبانه تر توو آهنگش همینو می گه: با من خیال کن که به اعجاز شاعران شب ها به سر رسید طوفان نشست و رفت فعلا که بنظر میاد کاری از کسی ساخته نیست و همگی با هم و دور هم افسرده و فرسوده ایم. فقط ایکاش یه جمعی یا یه نفر رو داشته باشیم که بتونیم واسه شون دروغ بگیم بعد نوبت اونا بشه و اونا هم شروع کنن به دروغ گفتن همینجوری نوبتی از دروغ های همدیگه ذوق کنیم اصن ایکاش همه مون این برگزیدگان اانجمن فیلم کوتاه ایران...ادامه مطلب
ما را در سایت برگزیدگان اانجمن فیلم کوتاه ایران دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7paradisod بازدید : 5 تاريخ : چهارشنبه 15 فروردين 1403 ساعت: 19:06

پیش نوشت ۱: شاید بد نباشه پیش از توجه به متن اصلی یادداشت، یک نکته رو درباره ی نویسنده اش در نظر داشت. من به عنوان آدمی که سال ها کار و زندگیش رو باهم قاطی کرده و الان عمیقا احساس فرسودگی می کنه این یادداشت رو نوشتم. این یادداشت در درجه ی اول برای خودم ناظر بر این ایده است که چطوری می تونم تغییراتی در سبک زندگیم ایجاد کنم تا احتمالا بتونم (در واقع امیدوارم بتونم) لذت بیشتری از زندگیم ببرم. پیش نوشت ۲: پیشاپیش از اینکه با متن شلخته ای رو به رو خواهید شد، صمیمانه عذرخواهی می کنم. آنچه که من درباره ی مدرن شدن انسان می فهمم اینه که در زندگی انسان نقش سنت، دین، عرف و ... کم کم رنگ باخت و آدم تونست حالا خیلی چیزا رو خودش انتخاب کنه. دیگه اون قوانین از پیش تعیین شده براش هیچ معنایی نداشت. (یا بهتره بگم، خودش فکر می کرد به دردش نمی خوره اون ساختارها) امیدوارم بتونم با مثال منظورم رو بهتر بیان کنم. طبیعتا اصلا منظورم این نیست اینا خیلی مثال های خوبی ان، اما صرفا فکر می کنم مثال های ملموسی باشن. در گذشته روابط حد و حدود مشخص تری داشتن. یک نفر محرمه. یک نفر نامحرم. پوشش یک حریمی داره (جا داره تاکید کنم، اصلا منظور من این نیست که خصوصا در این شرایط! بیایم همون قوانین رو رعایت کنیم) ذات حریم داشتن، ذات آیین داشتن، چیزی بوده که بسیار سفت و سخت وجود داشته و اصلا بخش زیادی از عرف و سنت و ... توضیح همین حریم ها و آیین ها بوده. هنوز هم خیلی از حریم ها وجود دارن و برای انسان امروز بدیهی ان. (بدیهی ترین شکلش اینه که یک زن و شوهر در عموم ازدواج ها، خودشون و شریک زندگی شون رو از داشتن سایر شریک های جنسی محروم میکنن. به عبارت دیگه، رابطه ی جنسی بخشی از حریمی هست که بین ازدواج اونا با سایر انسان هاس برگزیدگان اانجمن فیلم کوتاه ایران...ادامه مطلب
ما را در سایت برگزیدگان اانجمن فیلم کوتاه ایران دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7paradisod بازدید : 9 تاريخ : پنجشنبه 3 اسفند 1402 ساعت: 21:38

از صبج پنجاه بار به مارچلو / باخ: آداجو در ر مینور BWV 974  گوش دادم. خود موسیقی که حیرت انگیزه. اما مساله من فقط موسیقی نبود راستش.من قراره چند ساعت دیگه به جلسه اکران مستند رادیوگرافی یک خانواده برم و می خوام آخرای فیلم که این آهنگ پخش میشه، وسط سالن، یهو نزنم زیر گریه. قبلا راجع به این فیلم زیاد نوشتم و حالا که رادیوگرافی یک خانواده در دسترسه، واقعا بنظرم حیفه که این اثر حیرت انگیز رو نبینید. اما مساله ی من صرفا خود فیلم هم نیست. من این فیلم رو اولین بار توو عید ۱۴۰۰ دیدم (کانال تلویزیونی آرته فرانسه یک ماه فیلم رو رایگان گذاشته بود و من با بدبختی تونستم یه فیلترشکن از سرور فرانسه پیدا کنم که بتونم فیلم رو ببینم) من اون موقع توو روزای خیلی بدی از زندگیم بود. خیلی بد و تلخ و این ترانه من رو نه تنها یاد ماجرای فیروزه خسروانی و خانوادش نه تنها یاد خودم و آدمی که در اون روزهای زندگیم حضور داشت که یاد شرایطی می اندازه که همه مون توش گیر کردیم. این روزها به تازگی سومین دهه از زندگیم به پایان رسیده و مهمترین چیزی که در پایان سومین دهه از زندگیم فهمیدم اینه که زندگی روزمره، همه ی زندگیه.  زندگی همینه و ما بتمن و سوپرمن نیستیم. ما انیشتین و اسپیلبرگ هم نیستیم. می دونم مدل این بابابزرگا شدم که داره نصیحت می کنه می دونم که این حرفا رو پیش از من همه زدن و کوچکترین نکته ی جدیدی نداره حرفام ولی فقط منم می خواستم یکبار دیگه برای خودم تکرارش کنم تکرار کنم که تلاش برای پیدا کردن فیلم رادیوگرافی یک خانواده در عید ۱۴۰۰ خود زندگی بود تکرار کنم که علی رغم اون روزهای عجیب غریب سخت و سرشار از افسردگی برای من آغوش کسی که آدم دوستش داره خود زندگی بود. تمام سرخوشی جهان بود. و برگزیدگان اانجمن فیلم کوتاه ایران...ادامه مطلب
ما را در سایت برگزیدگان اانجمن فیلم کوتاه ایران دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7paradisod بازدید : 19 تاريخ : سه شنبه 12 دی 1402 ساعت: 15:11

چند سال پیش، تلاش کردم برای یک پروژه کلاسی مقاله ای بنویسم با عنوان:تحلیل روایت فیلم قیصر با استفاده از رویکرد بازتاب اجتماعی و ابرپیرنگ ها کاری به این ندارم که الان وقتی به اون مقاله نگاه می کنم، برام به شدت احمقانه و اشتباه به نظر می رسه (حتی عنوانش هم بنظرم غلطه) چرا که می خواستم بگم، انتقام در ایران بسیار ریشه دار و مهم بوده. خب من این مساله رو چطور می خواستم ثابت کنم؟ تنها حقیقتی که واقعا درکارم وجود داره ارجاعم به یه مقاله است که در مقایسه بین شاهنامه با ایلیاد و اودیسه می گه در شاهنامه خیلی انتقام پر رنگ تره. (البته حالا بحث مفصله، به نفرات دیگه ای هم ارجاع دادم که می گفتتن انتقام برای ایرانیا خیلی مهم بوده و ... ولی اگه از خودم بپرسید خود نحوه ی نتیجه گیری های اون مقالات هم بنظر من دقیق نبود) باقی مقاله ام خواستم از توضیح شرایط سیاسی و اجتماعی دهه چهل ایران نتیجه بگیرم، خیلی مردم ایران انتقام پسندن! واسه همین قیصر فروش می کنه!!!! (این بخش مقاله ام دیگه کاملا فالش بود) حقیقت اینه که کل روش شناسی پژوهش کلاسی من غلط بود و بنابراین، نتیجه گیری اش هم غلطه. ینی من اون چیزی که دلم می خواسته رو ته کارم خودم نوشتم! اما اما اما هنوز ایده ی اون پژوهش برام بسیار جذابه. ابوت در کتاب سواد روایت میگه: برخی از داستان ها را بارها و بارها تعریف می کنیم. قصه هایی که عمیقا با ترس ها، ارزش ها و آرزوهایمان در ارتباطاند. ظاهرا هر انسانی نسبت خود و زندگی اطرافش را با چند ابرپیرنگ یا کهن الگو تطبیق می دهد. تطبیق هایی که شاید حتی از آن ها آگاهی هم نداشته باشد. هرچه قدر هویت و ارزشهای ما مطابقت بیشتری با یک ابرپیرنگ مخصوص داشته باشد، تاثیر آن ابرپیرنگ یا کهن الگو بر ما بیشتر خواهد بود. ی برگزیدگان اانجمن فیلم کوتاه ایران...ادامه مطلب
ما را در سایت برگزیدگان اانجمن فیلم کوتاه ایران دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7paradisod بازدید : 39 تاريخ : دوشنبه 24 مهر 1402 ساعت: 11:45

راستش چند روزی هست دلم می خواد یه چیزی بنویسم. داخل پوشه ی پیش نویس متن هام یک عالمه روایت بی ربط دارم که به هم وصل نمی شن و حتی کامل هم نمی شن تا از توشون بشه یه یادداشت واقعی در آورد. پس در نهایت به این متن بی سر و ته از یه سری موضوع بی ربط رسیدم که حس کردم نوشتن و عبور کردن ازشون برام بهتر از موندن در اون هاست. فیلم تصور، ساخته ی علی بهراد سکانس های شاهکاری داره. برخی از دیالوگ ها و موقعیت هاش، بنظر من در تاریخ سینمای ایران اثری یگانه ان. راستش من هرگز رابطه ی خوبی با فیلم های جریان اصلی سینمای ایران نداشتم. اگر شما هم مثل من هستید و یا احیانا از فیلم های عاشقانه ی متفاوت خوشتون میاد، دیدن تصور رو از دست ندید. آغاز فیلم بی نظیره. لیلا حاتمی فیلم از نظر من حیرت انگیز بود. اما کلیت فیلم، چنگی به دل نمی زنه و بنظرم پایان بندی فیلم، یکی از افتضاح ترین پایان بندی هایی هست که توو زندگیم دیدم. کلا راستش خیلی خورد توو ذوقم که فیلم انقد خوب شروع شد، انقد تصاویر و فیلمبرداری دقیق و حساب شده ای داره، حتی بازی هر دو بازیگرش (خصوصا لیلا حاتمی) خوب بود و انقدر نتیجه نهایی ضعیف بود. البته جا داره تاکید کنم، بیشتر بنظرم بازیگرا به درستی انتخاب شده بودن، پرسوناهای درستی بودن، وگرنه اتفاقا بنظرم کیفیت بازی و نحوه ی هدایت بازیگر توسط کارگردان شاید خیلی هم خوب انجام نشده. (نمی گم الزاما بده، بنظرم در این فیلم این بحث خیلی بحث پیچیده ایه و خیلی جای بحث داره. چون اصلا لحن بازی ها درست نیومده، دلیلش هم اینه منطق جهان قصه و لحن کلیت فیلم درست درنیومده) فیلم نبودن علی مصفا هم دیدم. من کلا کارایی که علی مصفا ساخته رو دوست دارم. این فیلم، فیلم خاصیه، شاید هرکسی دوست نداشته باشه. ولی من بازم دوس برگزیدگان اانجمن فیلم کوتاه ایران...ادامه مطلب
ما را در سایت برگزیدگان اانجمن فیلم کوتاه ایران دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7paradisod بازدید : 49 تاريخ : يکشنبه 9 مهر 1402 ساعت: 15:34

می گفت حرف زدن با اکثر آدما براش اذیت کننده است. چون آدما مدام اشتباه حرف میزنن.خیلی عصبانی بود. پرسید، مهدی گلشنی رو میشناسی؟ همونجوری نگاش می کردم. گفت اینا فلسفه ی علم درس می دن، ولی کثیف ترین شوخی ها رو توو این مملکت دارن با علم می کنن. بعد گفت چرا هیچی نمیگی؟ همونجوری نگاش می کردم. می گفت اون موقع که ما دانشجو بودیم، یه درس داشتیم که توو اون باید هر هفته یک یادداشت می نوشتیم، بعد استاد اون یادداشت رو تصحیح می کرد و مدام زیر عبارت خط می کشید، می نوشت فلان جا مغالطه کردی. فلان جا استدلالت ضعیف بوده. فلان جا ... اصن می فهمی من چی می گم؟ همونجوری نگاش می کردم. گفت: خیلی خوبه که تو انقد کم حرفی. ولی من کم حرف نبودم. فقط بلد نبودم توو اون بحث جدی چجوری بهش بگم، احساس میکنم غذایی که گذاشتم گرم شه داره میسوزه. بلد نبودم دقیقا عین عبارات مکالمه ی اون روز رو اینجا تایپ کنم که اگه یه روزی اومد و اینجا رو دید، نگه تو کم حرف نیستی، تو حتی بلد نیستی از روی یک مکالمه رو نویسی کنی.   نگه تو میترسی بهت بگم: تو ام عین بقیه حرف میزنی. نکنه مهدی گلشنی هم از یه همچین جایی شروع کرد؟ ترس سوختن و اینکه بقیه بگن، تو حتی بلد نیستی از چیزایی که برکلی خوندی رونویسی کنی برگزیدگان اانجمن فیلم کوتاه ایران...ادامه مطلب
ما را در سایت برگزیدگان اانجمن فیلم کوتاه ایران دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7paradisod بازدید : 43 تاريخ : يکشنبه 9 مهر 1402 ساعت: 15:34

پیش نوشت ۱: یکی از جالب ترین نکات وبلاگ نویسی برای من یادداشت هایی که منتشر نشدن. ابتدای امسال یادداشتی نوشتم که بدون شک برای خودم یادداشت بسیار مهمی بود. اما دقیقا برای اینکه بسیار مهم بود و تا اندازه ای درباره ی مسیر ادامه ی زندگیم بود، شک داشتم که منتشرش بکنم یا نه. گفتم بزار چند ماه بگذره و بعد تصمیم بگیرم. بعد از چند ماه نظرم درباره ی اینکه اون متن یادداشت درستی هست تغییر نکرده، اما بنظرم نیازی به انتشارش اینجا وجود نداره. من اینجا از بدترین و عجیب ترین روزهای زندگیم نوشتم. هیچ دیدی ندارم کیا اینجا رو می خونن، ولی به هر حال، من دو سال پیش در تمام سطوح زندگیم با یک بحران خیلی سنگین مواجه شدم. اینکه در طول این دو سال یه وقتایی چیزایی که برای خودم می نوشتم رو اینجا منتشر کردم بهم حس خوبی می داد. اون یادداشتی که منتشر نشد هم در ادامه ی استراتژی های خروج از اون بحران بود و هرچند به این نتیجه رسیدم اون یادداشت رو جایی منتشر نکنم، اما حس کردم شاید بد نباشه، یکی از چیزایی که خودم فک می کنم وسط این بحران فهمیدم رو اینجا بنویسم.به طور خلاصه بحران زندگی من، خارج شدن من از توهم و مواجه شدن با زندگی واقعی بود. مساله ای که البته احتمالا همه با بالارفتن سن انواع گوناگونی از اون رو تجربه می کنن. اما دلیل اینکه چرا این مساله برای من تبدیل به یک ابربحران شد، حدیث مفصلیه که موضوع این یادداشت نیست. همه ی این پیش نوشت بسیار طولانی رو نوشتم که این قسمت از این بحران رو بگم: من هدف­های بسیار بزرگ و غیرواقعی داشتم. بعد که با مخ رفتم توو در و دیوار، تمام هدف­های زندگیم رو از دست دادم (که البته واکنش طبیعی هر انسانی بعد از چنین رفتن توو دیواریه) بعد آروم آروم که خواستم حرکت کنم، دیدم نمی تونم راه برگزیدگان اانجمن فیلم کوتاه ایران...ادامه مطلب
ما را در سایت برگزیدگان اانجمن فیلم کوتاه ایران دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7paradisod بازدید : 57 تاريخ : سه شنبه 10 مرداد 1402 ساعت: 15:22

زندگی می تونه لحظات سخت و تلخی داشته باشه این کاره یه دختر متولد سال ۱۳۸۹ در اشکذر یزده خودش تنهای تنها اینو درست کرده بود (قطعا شاهکار نیست، ولی من پا در اتاقی گذاشتم که گوشه گوشه اش، آثار هنری ساخته شده توسط یه دختر بچه ۱۲ ساله بود) با یه عالمه امید و آرزو برای اینکه به یه جایی برسه. یکی اگر تا همین چند سال پیش حرفی که من به خانوادش زدم رو به خودم می گفت، من حتما با مشت و لگد ازش پذیرایی می کردم. ولی امروز من کسی بودم که درگوش اطرافیان اون بچه گفتم: بعیده رویاهاش به واقعیت بپیوندن. من در اواخر سومین دهه ی زندگیم فکر می کنم که ما آدما، زورمون به جهان نمی رسه. ما زورمون نمی رسه که از اشکذر یزد پاشیم بریم بهترین آکادمی فلورانس. استثنا همیشه هست و این یک واقعیته که آدم باید تمام تلاشش رو بکنه و امید داشته باشه. ولی زندگی می تونه لحظات تلخ و سختی داشته باشه انقد تلخ که بدون اینکه چشمات دو دو بزنن، زل بزنی به یه دختر بچه و با مطمن ترین لحنی که از آغاز زندگیت تا حالا داشتی بگی: من ایمان دارم که تو میتونی. و انقد سخت که ته دلت خوب بدونی، تویی که صرفا برحسب شانس و اقبال این فرصت رو داری که در شهرهای بزرگتر ایران زندگی کنی و ارتباطات گسترده تری داشته باشی، حتی اگه به جایی هم برسی، هیچ کاری نکردی. صرفا در این شرایط به دنیا اومدی. وگرنه یه عالمه آدم دیگه از تو مستعدتر و پرتلاش تر بودن. آدم از یه جایی به بعد می فهمه، از همون اول هم قرار نبوده زورش به جهان برسه. نه اون، هیچ انسانی قرار نیست زورش به جهان برسه. اون لحظه نه تلخه، نه عجیب اون لحظه واقعیه فقط همین. خیلی واقعی. واقعی ترین اتفاق این روزای زندگیم پانوشت: شاید حرفی که می زنم متناقض و احمقانه به نظر برسه ولی به ن برگزیدگان اانجمن فیلم کوتاه ایران...ادامه مطلب
ما را در سایت برگزیدگان اانجمن فیلم کوتاه ایران دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7paradisod بازدید : 107 تاريخ : سه شنبه 9 اسفند 1401 ساعت: 13:01

پیش نوشت ۱: به وضوح و از قصد تیتر تند و تیز و البته کمی تا قسمتی منفی برای این نوشته انتخاب کردم. حقیقت اینه که اصلا این متن رو نوشتم که توضیح بدم، چرا بنظرم علی رغم نگاه عموما ستایش آمیزی که در طول این چند هفته به هوشنگ ابتهاج و آثارش شده، در حقیقت تلقی جامعه نسبت به افرادی مثل ابتهاج کاملا منفیه. حقیقت بعدی هم اینه که هرچند می دونم اهمیتی برای کسی نداره، ولی خواستم تاکید کنم، قطعا نگاه شخص من به افرادی مثل ابتهاج مثبته. پیش نوشت ۲: این متن تعمدا به خوانش چپی که میشه از آثار ابتهاج کرد کاری نداره و اصلا مساله ی این متن نیست. هرچند که برای فهم تفکر ابتهاج بنظرم جالبه اگر در حد یک بررسی این زندگی ایده آلیستی که در تفکر چپ نویدش داده میشه و این نگاه غیرواقعی که در ادبیات رمانتیک نسبت به معشوق وجود داره رو با اغماض همسنگ گرفت. پیش نوشت ۳: امیدوارم خیلی معلوم نباشه که این متن رو در جریان یکی از بی خوابی های گاه و بی گاهم نوشتم. هوشنگ ابتهاج رفت. در اینکه ابتهاج یکی از مهمترین شاعران تاریخ معاصر ایرانه فکر نکنم کسی شک داشته باشه اما بنظرم یک نکته ی مهم در خصوص ابتهاج تا اندازه ی زیادی مغفول مونده. (+ مصرانه بهتون توصیه می کنم یادداشت صفی یزدانیان درباره ی دیدارش با ابتهاج رو بخونید) آقای ابتهاج هرگز هیچ عکسی از معشوقه شون گالیا نداشتن و در این متن، صفی یزدانیان خاطره ی دادن عکس گالیا (که دوست مادر صفی یزدانیان بوده رو) به آقای ابتهاج تعریف می کنه. در بخشی از این یادداشت صفی یزدانیان اومده: هوشنگ ابتهاج سال های سال، به عبارت دیگه یک عمر (چیزی نزدیک به هفتاد سال) با خیال معشوقه اش زندگی کرده. این خیلی چیز عیجبیه. شما همین الان تشریفتون رو ببرید پیش روانشناس. بگید سال های ساله به ف برگزیدگان اانجمن فیلم کوتاه ایران...ادامه مطلب
ما را در سایت برگزیدگان اانجمن فیلم کوتاه ایران دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7paradisod بازدید : 85 تاريخ : جمعه 21 بهمن 1401 ساعت: 0:52

پیش نوشت ۱: در یادداشت قبل کمی درباره ی اینکه چرا فکر می کنم هوشنگ ابتهاج دچار وسواس فکری بود توضیح دادم، اما بهتر دیدم حداقل برای خودم، یک بار این وسواس فکری رو با واژه ها و به شکلی دیگه ای توضیح بدم.پیش نوشت ۲: راستش برای توضیح اون معنایی از وسواس فکری که مدنظرمه دنبال یک دوگانه بودم. با وجود اینکه این دو کلمه هم بنظرم واژه های مناسبی نیستن و باید کلمه هایی مناسب تر از این ها هم پیدا بشه، اما با توجه به ملموس بودن این عبارات، ترجیح دادم از واژه ی مستربیوت کردن و زایش استفاده کنم. حتی شاید خودارضایی کلمه ی بهتری برای این معنایی که دنبالشم باشه، ولی حس کردم اگر کلمه ی انگلیسی اش رو به کار ببرم، شاید حس بهتری به مخاطب بده. (برای خودم که اینجوریه) منظورم از زایش هم نقطه ی مقابل خودارضایی، یعنی رابطه ج.ن.س.ی ولی از ترس فیلتر شدن و اینکه شاید داخل متن بعضیا راحت نباشن که این کلمه رو مدام بخونن، ترجیح دادم از زایش استفاده کنم. جا داره تاکید کنم هیچ کدوم از این دو واژه برای آنچه که در ذهن دارم مترادف های خوبی نیستن. خصوصا چون زایش انگار سوگیری مثبت داره و مستربیوت کردن انگار سوگیری منفی. در صورتی که اتفاقا برای معنایی که من دنبالش هستم، هیچ کدوم از این دوتا بارمعنایی مثبت یا منفی ای ندارن. هیچ کدوم ارزش بالاتری نسبت به دیگری ندارن. پیش نوشت ۳: بخشی از متن قرابت هایی با دیالکتیک هگل و خصوصا بحث تز، آنتی تز و سنتز داره. اما برای اینکه ماجرا خیلی طولانی نشه از ذکر نظرات هگل پرهیز کردم. با اتوبوس دانشگاه پایین می اومدم و مثل اکثر آدما، مجبور بودم آهنگ شادی رو گوش بدم که از رادیو پخش می شد. یه قطره اشک آروم آروم از گونه ام سرخورد اومد پایین. عینک آفتابی زدم تا آدمای کمتری ببیننم، ن برگزیدگان اانجمن فیلم کوتاه ایران...ادامه مطلب
ما را در سایت برگزیدگان اانجمن فیلم کوتاه ایران دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7paradisod بازدید : 106 تاريخ : جمعه 21 بهمن 1401 ساعت: 0:52